در آستانه پیری گلایهی از شب دنیابد است مرد حسابیبه احترام دیازپام بدون قصه و بوسهتلاش کن که بخوابیتو مثل پردهی خانه وبال گردن روزیکسی نگفت نباید که از نهاد بسوزیتو آفتاب نبودی که بی دریغ بتابیچه اسب ها که درونت به اهتزاز درآمدبه شیهه عمر گلویت کشان کشان به سر آمدتو را که بست به گاری که روزمزد عذابیلگد زدند به شیری که صبر غرش او بودشکست یوزپلنگی که رام و آینهخو بودو از فراز دهانی سقوط کرد عقابیدلیر ماندی و نان را به خون زدی که نمیریبه هرزه پا ندواندی از این دوندگی آخرچه میرسد به جماعت جز آخوری و طنابیشناس عالمی اما شناسنامه نداریو دائمالغمی اما خودت ادامه نداریغرور منقطع النسل عماره ساز خرابیتو برگزیده نبودی قبول کن که نبودیقبول کن که رسولی بدون معجزه هستیبلند مساله هستی ولی بدون کتابیدریچهای که تپید و جهان کوچک ما رابه نورخان گرفته است بیا و زنده شو ای ماهکه مثل فاتحه هر شب بر این دریچه بتابیهزار ماهی تنها فدای آبی دریاهزار بسته مسکن فدای این غم برناهزار گلهی درنا فدای وسعت آبیگلایه از شب کوچک و نق به شیوهی کودکپس از حزن مبارک شود بلند غمت نیزغمت بخیر شبت نیز شب است مرد حسابی zendegi...
ادامه مطلبما را در سایت zendegi دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4mesterhadie بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 12:30